مدرسه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها آران وبیدگل

  • فهرست مطالب 
  • تماس  

خدا را صدا بزن

در آسانی ها خدا را صدا بزن

تا در سختی ها

صدایت برایش نا آشنا نباشد

طلب کن خالق خود را

28 مرداد 1394 توسط aran


طلب کن خالق خود را. بجو مارا، تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو
به وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی، عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.
این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرابا قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد

 نظر دهید »

جملات زیبا پیرامون دوست

06 شهریور 1393 توسط aran

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 te mso 9]>oves /> false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 te mso 9]>e” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> or-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;} –>

e="font-size: large;">در آسانی ها خدا را بخوان تا در سختی ها صدایت برایش ناآشنا نباشد

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 so 9]>SemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> or-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;} –>

pan style="font-size: 14.0pt; line-height: 115%; font-family: & mso-fareast-font-family: & mso-font-kerning: 18.0pt;">

حضرت علی (ع): همه محبتت را به پای دوستت بریز ولی همه اسرارت را در اختیار او نگذار.

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 :LatentStyles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ /> ضرب المثل آلمانی: همه کسانی که با تو می‌خندند دوستان تو نیستند Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 :LatentStyles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

 نظر دهید »

قرآن من شرمنده ام اگر

20 خرداد 1393 توسط aran

 

قرآن من شرمنده ام اگر

قرآن من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند ” چه کس مرده است ؟!!چه غفلت بزرگی  که میپنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .

قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته ، یکی ذوق می کند که ترا فرش کرده ، یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته ، یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … ! آیا واقعا خداترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟

قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند ، آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند “احسنت … ! ” گویی مسابقه نفس است …

قرآن !من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ، خواندن تو از آخر به اول ، یک معرفت است یا یک رکورد گیری ؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .

آنانکه وقتی ترا میخوانند چنان حظ می کنند ، گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است . آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیده ایم

…جایی در پشت ذهنت ، به خاطر بسیار که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست .

 نظر دهید »

خانه تکانی دل

17 اسفند 1392 توسط aran

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA :LatentStyles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> henUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

span style="font-size: large;">حیف نیست که ” سال ” نو شود ، ولی “حال” ما عوض نشود ؟!

چه خوب است که با کنار گذاشتن تقویم کهنه ، رفتار ناپسند را هم کنار بگذاریم و خودمان هم “نو” شویم .

آلودگی تنها رد لباس و فرش و پنجره و لوازم زندگی نیست .

دل هم گاهی آلوده می شود ، خود زندگی هم گاهی احتیاچ به تمیز کردن دارد.

سال نو که می رسد معمولا خانه تکانی می کنیم .

بیایید دل راهم خانه تکانی کنیم گرد و غبار گناه و هوس و غفلت از خدا را از آن بزداییم . وثتی در بهار ، همه چیز نو می شود ، ما چرا “نو” نشویم ؟!

تذکر لسانی وظیفه همگانی

درجامعه اسلامی ، تکلیف عامه مردم امر به معروف نهی از منکر با لسان است … چیزی که جامعه را اصلاح می کند ، همین نهی از منکر زبانی است .

اگر مردم به آدم بدکار، خلافکار کسی اشاعه ی فحشا می کند و می خواهد قبح گناه را از جامعه ببرد، بگویند ده ، صد یا هزار نفر و بطور کلی افکار عمومی جامعه روی وجود و ذهن او سنگینی کند این برای او شکننده ترین چیزهاست.

من می گویم : مردم باید این روحیه را پیدا کنند مردم همانطور که نماز را واجت می دانند باید امر به معروف را واجب بدانند فریضه امر به معروف و نهی از منکر در مرحله زبانی، آن وظیفه عموم مسلمین است و اختصاص به گروه و سازمان خاص ندارد .

مقام معظم رهبری

شما به غیر از زبان هیچ تکلیف دیگری ندارید نهی از منکر برای مردم فقط زبانی است .


 نظر دهید »

در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است .

11 دی 1392 توسط aran

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 :LatentStyles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />


در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است . خدا به من گفت:
“غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار . شادی هایت را درون جعبه طلایی”
به حرف خدا گوش کردم.
شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها می گذاشتم .
جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه رنگ روز به روز سبک تر .
روزی از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا علت را بفهمم. در کمال ناباوری دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می ریزد.
با تعجب رو به خدا کردم و گفتم:
“خدایا، چرا این جعبه ها را به من دادی؟ و چرا ته جعبه سیاه سوراخ است؟”
و خدا با لبخند دلنشینی جواب داد: ” ای بنده ی من، جعبه طلایی را به تو دادم تا لحظه های شاد زندگیت را بشماری و جعبه سیاه را دادم تا تلخی های زندگیت را دور بریزی و همیشه با شادی زندگی کنی.”

 نظر دهید »

موضوع: کل یومٍ عاشورا وکل ارضٍ کربلا

07 دی 1392 توسط aran

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 :LatentStyles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

ge: FA;” lang="FA"> روز عاشورا،روز پیروزی خون بر شمشیر،روز بزرگ فدا شدن به عشق یار، روز قرمز تاریخ؛ وکربلا سرزمین بلا ،منزلگاه این روز بود*

در روز دهم محرم که مشهور به عاشورا است،کسانی که با بهترین خلق خدا عهد و پیمان بسته و به ظاهر مسلمان شده بودند،همانهایی که در رکاب مصطفی (رحمة للعالمین) شمشیرهایشان را همیشه آماده نگاه میداشتند، سبط کوچکش را از قفا سر بریدند، حسینش را،عزیزدلش،نور دیده وبصرش را تشنه لب شهید کردند* آنها امام زمانشان وجوانان بنی هاشم را بی آنکه دلی بلرزد، به باد شمشیر گرفته و اهل بیتش، که اهل بیت رسول خدا بودند را میهمان تازیانه کرده وبه اسارت بردند*


خدای من چه حکایت عجیبی ست، مگر میشود انسان روزی با خدا باشد وروز دیگر سوار بر مرکب شیطان شود؛کمی که تأمل می کنم،میبینم آری شدنی است، بد نیست کمی به خودمان بیاییم*به این فکر کنیم که اگر آنها با امام عصرشان چنین جفایی کردند،ما چگونه با امام زمانمان رفتار کردیم؟ آیا به یاری اش شتافتیم؟ آیا زمانی که ندا میدهد “هل من ناصراً ینصرنی” جان را آماده فداشدنش میکنیم؟


آه خدایا چقدر انسان فراموش کاراست “حسین حسین"میگوید،آنگاه مهدی حسین را فراموش کرده؛برای حسین گریه میکند ولی از گریه ی مهدی حسین شرمگین نمی شود! بد نیست بیاد بیاوریم “کل یوم ٍعاشورا وکل ارضٍ کربلا"*این جمله ی زیبا، مصداق امروزماست که مهدی فاطمه دربینمان غریب و تنها مانده ؛ همانگونه که حسین فاطمه در کربلا فریاد “یا قلة ناصرا” سرداد*


مهدی جان مارا ببخش که زرق و ورق دنیا هوش از سرمان برده وما را مست خود ساخته است که نمیتوانیم صدایت رابشنویم و به ندایت لبیک گوییم*ای مردم بیایید فراموش نکنیم که آن روز سپاهیان یزید شکمهایشان از حرام پر بود وصدای حق را نمی شنیدند،همانگونه که در این زمانه برخی حق را می بینند ومی شنوند ونادیده ونشنیده میگیرند*این افراد همچون سپاه یزید همسفره شیطان شده اند وحاکم بی چون وچرای مغزشان شیطان وهوسرانی آنهاست*


آیا دیگر وقت آن نشده که به پا خیزیم تا به گمراهی کشیده نشویم؟باید عقل و چشم دل خود را بیدار و باز نگاه داریم تا ناخواسته و ندانسته روزی همچون عاشورا و سرزمینی چون کربلا تکرار نشود*


یادمان نرود که غریبی مهدی از غریبی حسین هم بسی سخت تر و درد ناک تر است چرا که حسین همراه اهل بیتش بود ولی مهدی اش تنهاست تنهای تنها*



نویسنده : صباح بنی نعمه

طلبه: سال اول سطح 2

مدرسه علمیه : حضرت زینب (س) .

 نظر دهید »

حضور طلاب مدرسه علمیه حضرت زینب (س)در همایش اقتدار بسیج آران وبیدگل

09 آذر 1392 توسط aran

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA :LatentStyles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />


حضور طلاب مدرسه علمیه حضرت زینب (س)در همایش اقتدار بسیج آران وبیدگل

همایش اقتدار بسیج به مناسبت سالروز تشکیل بسیج در 5 آذر ماه باحضور طلاب مدر سه علمیه حضرت زینب (س)برگزار شد.

این مراسم باحضور هزاران نفر از اقشار مختلف برگزار شد وابتدای این مراسم با مداحی، مداح اهل بیت حاج اسماعیل اخباری  آغاز گشت و سرهنگ پاسدار سید مرتضی کسایی زادگان فرمانده ناحیه مقاومت بسیج آران وبیدگل به ایراد سخن پرداختند  وگفتند بسیج شهرستان آران وبیدگل با تشکیل هزار حلقه صالحین در رفع مشکلات فرهنگی و اجتماعی  واصلاح جامعه تلاش داشته است. و اعزام دو هزار بسیجی به راهیان نور، اعزام خانواده معظم شهدا به مشهد مقدس، برگزاری یادواره های شهدا و جلسات روشنگری از دیگر اقدامات انجام شده در این حوزه بسیج است.

سپس سرتیپ دوم پاسدار جواد ملکی فرمانده مجتمع آموزشی کوثر قم در سخنانی اظهار داشت : 5 آذر ماه در واقع روز پایه گذاری رشادت ها، هم بستگی و وحدت ملی در کشور و حضور تمامی اقشار در بسیج مستضعفین است و این بسیج وبسیجیان هستند که بار سنگین هدایت جامعه را به دوش می کشند .

وی افزودنکته بسیار مهم که مقام معظم رهبری به ان اشاره فرمودندبصیرت افزایی است به این معنا که نسبت به دوست ودشمن شناختمان را افزایش دهیم . وی در خصوص رابطه با امریکای جنایتکار بیان کرد: هرگز نمی توان به این شیطان بزرگ اعتماد کرد و ملت و دولت ما هرگز با مستکبران هیچ گونه رابطه ای برقرار نکرده و اجازه نمی دهند که امریکای جهان خوار برای آنان تعیین تکلیف کند.

این مراسم با انجام مانور اطلاعاتی و اجرای حرکات نمایشی توسط گروه رزمی نینجا رنجر ناحیه مقاومت بسیج آران و بیدگل به پایان رسید.

 

 نظر دهید »

قضاوت

05 آذر 1392 توسط aran

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 :LatentStyles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />


در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد میشد.دوستان ملا گفتند:
ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی ,ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا قبول کرد,شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت:
من برنده… شدم و باید به من سور دهید.گفتند:
ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت:
نه ,فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.دوستان گفتند:
همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا قبول کردو گفت:
فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.دوستان یکی یکی آمدند,اما نشانی از ناهار نبود گفتند ملا ,انگار نهاری در کار نیست.ملا گفت:
چرا ولی هنوز آماده نشده,دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود.ملا گفت:آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشبزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید.دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند:
ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند .ملا گقت:
چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.
نکته:با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید

 نظر دهید »

من مسافرم

28 مهر 1392 توسط aran

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 :LatentStyles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

s="MsoNormal” style="margin-bottom: .0001pt; text-align: justify; line-height: normal; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">

جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد .

جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟…

زاهد گفت: مال تو کجاست؟

جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.

زاهد گفت: من هم.

طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد

روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد. اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند. و اگر غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد. ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.آن مرد خسته و زخمی پسرک را…

به نزدیک ترین صخره رساند. و خود هم از آن بالا رفت. بعد از مدتی که هر دو آرامتر شدند. پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: «از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم» مرد در جواب گفت: احتیاجی به تشکر نیست. فقط سعی کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!


 

 نظر دهید »

طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد

27 مهر 1392 توسط aran

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 rgin-top-alt: auto; mso-margin-bottom-alt: auto; text-align: justify; line-height: normal; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">sans-serif"; mso-fareast-font-family: "Times New Roman";” lang="AR-SA">روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد. اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند. و اگر غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد. ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.آن مرد خسته و زخمی پسرک را…

به نزدیک ترین صخره رساند. و خود هم از آن بالا رفت. بعد از مدتی که هر دو آرامتر شدند. پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: «از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم» مرد در جواب گفت: احتیاجی به تشکر نیست. فقط سعی کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!



Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 rgin-top-alt: auto; mso-margin-bottom-alt: auto; text-align: justify; line-height: normal; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">sans-serif"; mso-fareast-font-family: "Times New Roman";” lang="AR-SA">روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد. اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند. و اگر غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد. ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.آن مرد خسته و زخمی پسرک را…

به نزدیک ترین صخره رساند. و خود هم از آن بالا رفت. بعد از مدتی که هر دو آرامتر شدند. پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: «از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم» مرد در جواب گفت: احتیاجی به تشکر نیست. فقط سعی کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 :LatentStyles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

 نظر دهید »

داستانی شنیدنی

22 مهر 1392 توسط aran
داستان و حکایات دینی
مرحوم حضرت آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی حدیثی را از حضرت مولا
بدینگونه نقل می فرمودند که :
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در اوصاف ” سگ” می فرمایند:
طوبی لمن عیشه کعیش الکلب، ففیه عشرة خصال فینبغی ان یکون کلها للمؤمن
خوشا بحال کسی که زندگیش چون زندگی سگ باشد. در این حیوان ده خصلت است که
مومن به داشتن آنها سزاوار است
الاول: لیس له مقدار بین الخلق و هو حال المساکین
اول: آنکه سگ را در میان مردمان قدری نیست و این حال مسکینان است
الثانی: ان یکون فقیرا لیس له مال و لا ملک و هو صفة المجردین
دوم: آنکه مالی و ملکی ندارد و این همان صفت مجردین است - مجردین یعنی
کسانی که به مقام تجرد نائل شده اند و از همه چیز و همه کس حتی خود فارغ
شده اند
الثالث: لیس له مأوی معلوم و الارض کلها له بساط و هو من علامات المتوکلین
سوم: آنکه او را خانه و لانه ای معین نیست و همه زمین بساط اوست و این
علامت متوکلان است.
الرابع: ان یکون اکثر اوقاته جائعا و هم من دأب الصالحین
چهارم: آنکه اغلب اوقات گرسنه است و این عادت صالحان است
الخامس: إن ضربه صاحبه مأة جلدة لا یترک بابه و هو من علامات المریدین
پنجم: آنکه اگر صد تازیانه از صاحب خود بخورد در خانه او را رها نمی کند
و این صفت مریدان است.
السادس: لا ینام من الیل الا الیسیر و ذلک من اوصاف المحبین
ششم: آنکه شب هنگام بجز اندکی نمی خوابد و این از اوصاف محبین است
السابع: انه یطرد و یجفی فیجیب و لا یحقد و ذلک من علامات الخاشعین
هفتم: آنکه رانده می شود و جفا می بیند لکن چون بخوانندش بدون دلگیری باز
می گردد و این از علامات خاشعین است
الثامن: رضی بما یدفع صاحبه من الاطعمة و هو حال القانعین
هشتم: آنکه به اضافه طعام صاحبش راضی است و این حال قانعین است
التاسع: اکثر عمله السکوت و ذلک من علامات الخائفین
نهم: آنکه بیشتر اوقاتش خاموش است و این از علامات خائفین است
العاشر: اذا مات لم یبق منه المیراث و هو حال الزاهدین
دهم: آنکه چون بمیرد میراثی بجای نگذارد و این حال زاهدان است
منبع: نشان از بی نشانها، چاپ
هجدهم، ج اول، ص 310
 نظر دهید »

تنها میخواهم یک انسان باشم

30 مرداد 1392 توسط aran

 

نمی خواهم چیزی بشوم تنها می خواهم یک انسان باشم …

دوست من باور کن …

مشکل است که آدم یک “انسان” بشود

 نظر دهید »

نکات مهم در ارتباط برقرار کردن با دیگران

21 مرداد 1392 توسط aran


در سلام کردن و ایجاد ارتباط دوستانه پیشقدم باشید.

آرام و شمرده صحبت کنید.

با اولین برخورد، در مورد کسی قضاوت نکنید.
اعجاز عبارات تأکیدی و مثبت را نادیده نگیرید .

برای گیراتر شدن سخنان خود، همیشه چند عبارت کلیدی از بزرگان و افراد برجسته در ذهن داشته باشید و در موقع لزوم آنها را به کار ببرید.

در انجام کارها به سه نکته بیش از بقیه نکات توجه کنید: اعتماد به نفس، اعتماد به نفس، اعتماد به نفس.
انتقاد پذیر باشید .

همیشه به خاطر داشته باشید تواضع و متانت بر شکوه شما می‌افزاید.

اگر قاطعیت با مهربانی توأم باشد، تأثیر شگفت‌انگیزی بر اطرافیان خواهد داشت و فرمانبری یا ترس جای خود را به انجام وظیفه با حس مسئولیت‌پذیری می‌دهد.

صبر و حوصله را از مهمترین ارکان موفقیت تلقی کنید.

در مورد چیزی که نمی‌دانید، به کسی اطلاعات اشتباه ندهید و از گفتن نمی‌دانم، هراسی نداشته باشید.

تفکر و تعمق قبل از پاسخگویی راحت‌تر از پیدا کردن چاره‌ای برای تغییر آنچه عنوان شده می‌باشد.

موقع حرف زدن با اعتماد به نفس به چشمان افراد نگاه کنید و همیشه متبسم باشید.
همواره به خاطر داشته باشید به کار بردن الفاظ مؤدبانه از اقتدار شما نمی‌کاهد.

توجه داشته باشید دانش و تجربه، هیچ کدام به تنهایی رهگشا نیستند، مثل اکسیژن و هیدروژن که از ترکیب معینی از آنها هوای تنفس ما تأمین می‌شود، می‌توان با آمیختن دانش و تجربه، راهکارهای حیاتی و استثنایی خلق کرد.

طوری رفتار کنید که دیگران شما را به عنوان الگو انتخاب کنند و آینده کاری دلخواه خود را در قالب شخصیت شما مجسم کنند.

با عبارات کنایه‌آمیز و نیشدار به دیگران درس عبرت ندهید.
با آرامش و خونسردی به حرفهای دیگران گوش کنید و برای صرفه‌جویی در زمان مرتباً حرف آنان را قطع نکنید.

نکات جالب و پندآموز کتابهایی را که می‌خوانید، در دفتری یادداشت کنید و در موارد مناسب آنها را به کار ببرید.
برای حرف زدن زیباترین و خوش‌آهنگ ‌ترین الفاظ را انتخاب کنید.

 نظر دهید »

اوج مظلومیت علی علیه السلام

07 مرداد 1392 توسط aran


اوج مظلوميت حضرت علي (عليه السلام)

خود اميرالمومنين (عليه السلام) در نهج البلاغه، خطبه3 صراحت دارد:

صبرت و في العين غذي و في الحلق شجي أري تراثي نهبا

من (در طول خلافت خلفاء) صبر پيشه کردم در حاليکه خار در چشمم و استخوان در گلويم مانده بود.

و در نهج البلاغه، خطبه 217 می فرماید:

اللهم إني أستعديك على قريش، فإنهم قد قطعوا رحمي و أكفأوا إنائي و أجمعوا على منازعتي حقا كنت أولى به من غيري و قالوا: ألا إن في الحق أن تأخذه و في الحق أن تمنعه، فاصبر مغموما أو مت متأسفا

خدايا! مرا در برابر توطئۀ قريش ياري فرما، رَحِم مرا قطع کردند. اينها اجماع کردند که با من بجنگند… ، گفتند: بعضي از حقوق است که بايد انسان بگيرد و بعضي از حقوق است که بايد صرف نظر کند. سپس به من گفتند: يا بصورت غمناک صبر کن يا از غصه بمير.

اميرالمومنين (عليه السلام) در کنار جنازه حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) عرضه مي دارد که:

قل يا رسول الله عن صفيتک صبري و رق عنها تجلدي و اما حزني فسرمد و اما ليلي فمسهد

در فراق حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها)، صبر و بردباري من کم شده است و توان خويشتنداري از دست رفته است. حزن من جاودانه است و شب هاي من با شب زنده داري به سر مي شود.

نهج البلاغه، خطبه202

اين اوج مظلوميت امير المومنين (عليه السلام) است که مي‌فرمايد:

من حاضرم 20 نفر از ياران خودم را بدهم و يکي از ياران معاويه را بگيرم.


امير المومنين (عليه السلام) در روزهاي آخر مي‌فرمايد:

در سراسر جهان، معمولا شهروندان از ظلم حاکمان مي‌ترسند و وحشت دارند، ولي من از ظلم شهروندان و مردم مي‌ترسم و وحشت دارم.

اين نهايت مظلوميت حضرت علي (عليه السلام) و ضعف کساني است که در اطراف امير المومنين (عليه السلام) جمع شده‌اند.

اوج مظلوميت حضرت علي (عليه السلام) در اين است که مردم حضرت علي (عليه السلام) را نشناختند و ناشناخته ماند؛ نه دوستانش او را شناختند و نه دشمنانش. و پس از گذشتن 1400 سال، واقعيت هايي که در ابعاد وجودي آقا اميرالمومنين (عليه السلام) بوده است، براي ما ناشناخته مانده است.

 نظر دهید »

حدیث عنوان بصری (دربردارنده نکاتی نغز و بدیع در تهذیب نفس)

22 تیر 1392 توسط aran

حدیث امام صادق(ع) در توصیه به عنوان بصری روایت عنوان بصری یکی از دستورالعمل های بسیار مهم وجود مقدس امام صادق (ع ) است که در بردارنده نکاتی نغز و بدیع در تهذیب نفس است . وبسیاری از عرفا ، علما و بزرگان اخلاق اهتمام خاصی به این روایت شریف داشته اند، از جمله مرحوم آیه الله العظمی سید میرزا علی قاضی طباطبایی به ارادتمندان و شاگردان خود دستور می دادند که آن را بنویسند و عمل کنند و کرارا می فرمودند: » باید آن را در جیب خود داشته باشید و هفته دوبار آن را مطالعه کنید . » ترجمه این روایت شریف برای بهره مندی تمامی مشتاقان سلوک الی الله چنین ذکر شده ، مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار می فرماید:

من‌ به‌ خطّ شیخ‌ ما بهاء الدّین‌ عامِلی‌ قَدَّس‌ الله‌ روحَه‌ چیزی‌ را بدین‌ عبارت‌ یافتم‌:

شیخ‌ شمس‌ الدّین‌ محمّد بن‌ مکّیّ (شهید اوّل‌) گفت‌: من‌ نقل‌ میکنم‌ از خطّ شیخ‌ احمد فراهانی‌ رحمه‌ الله‌ از عُنوان‌ بصری‌؛ و وی‌ پیرمردی‌ فرتوت‌ بود که‌ از عمرش‌ نود و چهار سال‌ سپری‌ می‌گشت‌.

او گفت‌: حال‌ من‌ اینطور بود که‌ به‌ نزد مالک‌ بن‌ أنس‌ رفت‌ و آمد داشتم‌. چون‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السّلام‌ به‌ مدینه‌ آمد، من‌ به‌ نزد او رفت‌ و آمد کردم‌، و دوست‌ داشتم‌ همانطوریکه‌ از مالک‌ تحصیل‌ علم‌ کرده‌ام‌، از او نیز تحصیل‌ علم‌ نمایم‌.

پس‌ روزی‌ آنحضرت‌ به‌ من‌ گفت‌: من‌ مردی‌ هستم‌ مورد طلب‌ دستگاه‌ حکومتی‌ (آزاد نیستم‌ و وقتم‌ در اختیار خودم‌ نیست‌، و جاسوسان‌ و مفتّشان‌ مرا مورد نظر و تحت‌ مراقبه‌ دارند.) و علاوه‌ بر این‌، من‌ در هر ساعت‌ از ساعات‌ شبانه‌ روز، أوراد و اذکاری‌ دارم‌ که‌ بدانها مشغولم‌. تو مرا از وِردم‌ و ذِکرم‌ باز مدار! و علومت‌ را که‌ میخواهی‌، از مالک‌ بگیر و در نزد او رفت‌ و آمد داشته‌ باش‌، همچنانکه‌ سابقاً حالت‌ اینطور بود که‌ به‌ سوی‌ وی‌ رفت‌ و آمد داشتی‌.

پس‌ من‌ از این‌ جریان‌ غمگین‌ گشتم‌ و از نزد وی‌ بیرون‌ شدم‌، و با خود گفتم‌: اگر حضرت‌ در من‌ مقدار خیری‌ جزئی‌ را هم‌ تفرّس‌ می‌نمود، هر آینه‌ مرا از رفت‌ و آمد به‌ سوی‌ خودش‌، و تحصیل‌ علم‌ از محضرش‌ منع‌ و طرد نمی‌کرد.

پس‌ داخل‌ مسجد رسول‌ الله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و ا´له‌ شدم‌ و بر آنحضرت‌ سلام‌ کردم‌. سپس‌ فردای‌ آن‌ روز به‌ سوی‌ روضه‌ برگشتم‌ و در آنجا دو رکعت‌ نماز گزاردم‌ و عرض‌ کردم‌: ای‌ خدا! ای‌ خدا! من‌ از تو میخواهم‌ تا قلب‌ جعفر را به‌ من‌ متمایل‌ فرمائی‌، و از علمش‌ به‌ مقداری‌ روزی‌ من‌ نمائی‌ تا بتوانم‌ بدان‌، به‌ سوی‌ راه‌ مستقیم‌ و استوارت‌ راه‌ یابم‌!و با حال‌ اندوه‌ و غصّه‌ به‌ خانه‌ام‌ باز گشتم‌؛ و بجهت‌ آنکه‌ دلم‌ از محبّت‌ جعفر اشراب‌ گردیده‌ بود، دیگر نزد مالک‌ بن‌ أنس‌ نرفتم‌. بنابراین‌ از منزلم‌ خارج‌ نشدم‌ مگر برای‌ نماز واجب‌ (که‌ باید در مسجد با امام‌ جماعت‌ بجای‌ آورم‌) تا به‌ جائیکه‌ صبرم‌ تمام‌ شد.

در اینحال‌ که‌ سینه‌ام‌ گرفته‌ بود و حوصله‌ام‌ به‌ پایان‌ رسیده‌ بود نعلَین‌ خود را پوشیدم‌ و ردای‌ خود را بر دوش‌ افکندم‌ و قصد زیارت‌ و دیدار جعفر را کردم‌؛ و این‌ هنگامی‌ بود که‌ نماز عصر را بجا آورده‌ بودم‌

پس‌ چون‌ به‌ درِ خانة‌ حضرت‌ رسیدم‌، اذن‌ دخول‌ خواستم‌ برای‌ زیارت‌ و دیدار حضرت‌. در اینحال‌ خادمی‌ از حضرت‌ بیرون‌ آمد و گفت‌: چه‌ حاجت‌ داری‌؟! گفتم‌: سلام‌ کنم‌ بر شریف‌.

خادم‌ گفت‌: او در محلّ نماز خویش‌ به‌ نماز ایستاده‌ است‌. پس‌ من‌ مقابل‌ درِ منزل‌ حضرت‌ نشستم‌. در اینحال‌ فقط‌ به‌ مقدار مختصری‌ درنگ‌ نمودم‌ که‌ خادمی‌ آمد و گفت‌: به‌ درون‌ بیا تو بر برکت‌ خداوندی‌ (که‌ به‌ تو عنایت‌ کند). من‌ داخل‌ شدم‌ و بر حضرت‌ سلام‌ نمودم‌. حضرت‌ سلام‌ مرا پاسخ‌ گفتند و فرمودند: بنشین‌! خداوندت‌ بیامرزد! پس‌ من‌ نشستم‌، و حضرت‌ قدری‌ به‌ حال‌ تفکّر سر به‌ زیر انداختند و سپس‌ سر خود را بلند نمودند و گفتند: کنیه‌ات‌ چیست‌؟!   گفتم‌: أبوعبدالله‌ (پدر بندة‌ خدا)!

حضرت‌ گفتند: خداوند کنیه‌ات‌ را ثابت‌ گرداند و تو را موفّق‌ بدارد ای‌ أبوعبدالله‌! حاجتت‌ چیست‌؟!

من‌ در این‌ لحظه‌ با خود گفتم‌: اگر برای‌ من‌ از این‌ دیدار و سلامی‌ که‌ بر حضرت‌ کردم‌ غیر از همین‌ دعای‌ حضرت‌ هیچ‌ چیز دگری‌ نباشد، هرآینه‌ بسیار است‌.     سپس‌ حضرت‌ سر خود را بلند نمود و گفت‌: چه‌ میخواهی‌؟! عرض‌ کردم‌: از خداوند مسألت‌ نمودم‌ تا دلت‌ را بر من‌ منعطف‌ فرماید، و از علمت‌ به‌ من‌ روزی‌ کند. و از خداوند امید دارم‌ که‌ آنچه‌ را که‌ دربارة‌ حضرت‌ شریف‌ تو درخواست‌ نموده‌ام‌ به‌ من‌ عنایت‌ نماید.  حضرت‌ فرمود: ای‌ أبا عبدالله‌! علم‌ به‌ آموختن‌ نیست‌. علم‌ فقط‌ نوری‌ است‌ که‌ در دل‌ کسی‌ که‌ خداوند تبارک‌ و تعالی‌ ارادة‌ هدایت‌ او را نموده‌ است‌ واقع‌ میشود. پس‌ اگر علم‌ میخواهی‌، باید در اوّلین‌ مرحله‌ در نزد خودت‌ حقیقت‌ عبودیّت‌ را بطلبی‌؛ و بواسطة‌ عمل‌ کردن‌ به‌ علم‌، طالب‌ علم‌ باشی‌؛ و از خداوند بپرسی‌ و استفهام‌ نمائی‌ تا خدایت‌ ترا جواب‌ دهد و بفهماند. گفتم‌: ای‌ شریف‌! گفت‌: بگو: ای‌ پدر بندة‌ خدا ( أبا عبدالله‌ )!   گفتم‌: ای‌ أبا عبدالله‌! حقیقت‌ عبودیّت‌ کدام‌ است‌؟  گفت‌: سه‌ چیز است‌:

1-اینکه‌ بندة‌ خدا برای‌ خودش‌ دربارة‌ آنچه‌ را که‌ خدا به‌ وی‌ سپرده‌ است‌ مِلکیّتی‌ نبیند؛ چرا که‌ بندگان‌ دارای‌ مِلک‌ نمی‌باشند، همة‌ اموال‌ را مال‌ خدا می‌بینند، و در آنجائیکه‌ خداوند ایشان‌ را امر نموده‌ است‌ که‌ بنهند، میگذارند؛

2- و اینکه‌ بندة‌ خدا برای‌ خودش‌ مصلحت‌ اندیشی‌ و تدبیر نکند؛

3-و تمام‌ مشغولیّاتش‌ در آن‌ منحصر شود که‌ خداوند او را بدان‌ امر نموده‌ است‌ و یا از آن‌ نهی‌ فرموده‌ است‌.

بنابراین‌، اگر بندة‌ خدا برای‌ خودش‌ مِلکیّتی‌ را در آنچه‌ که‌ خدا به‌ او سپرده‌ است‌ نبیند، انفاق‌ نمودن‌ در آنچه‌ خداوند تعالی‌ بدان‌ امر کرده‌ است‌ بر او آسان‌ می‌شود. و چون‌ بندة‌ خدا تدبیر امور خود را به‌ مُدبّرش‌ بسپارد، مصائب‌ و مشکلات‌ دنیا بر وی‌ آسان‌ میگردد. و زمانی‌ که‌ اشتغال‌ ورزد به‌ آنچه‌ را که‌ خداوند به‌ وی‌ امر کرده‌ و نهی‌ نموده‌ است‌، دیگر فراغتی‌ از آن‌ دو امر نمی‌یابد تا مجال‌ و فرصتی‌ برای‌ خودنمائی‌ و فخریّه‌ نمودن‌ با مردم‌ پیدا نماید. پس‌ چون‌ خداوند، بندة‌ خود را به‌ این‌ سه‌ چیز گرامی‌ بدارد، دنیا و ابلیس‌ و خلائق‌ بر وی‌ سهل‌ و آسان‌ میگردد؛ و دنبال‌ دنیا به‌ جهت‌ زیاده‌اندوزی‌ و فخریّه‌ و مباهات‌ با مردم‌ نمیرود، و آنچه‌ را که‌ از جاه‌ و جلال‌ و منصب‌ و مال‌ در دست‌ مردم‌ می‌نگرد، آنها را به‌ جهت‌ عزّت‌ و علوّ درجة‌ خویشتن‌ طلب‌ نمی‌نماید، و روزهای‌ خود را به‌ بطالت‌ و بیهوده‌ رها نمی‌کند.

و اینست‌ اوّلین‌ پلّه‌ از نردبان‌ تقوی‌. خداوند تبارک‌ و تعالی‌ میفرماید:

آن‌ سرای‌ آخرت‌ را ما قرار میدهیم‌ برای‌ کسانیکه‌ در زمین‌ ارادة‌ بلندمنشی‌ ندارند، و دنبال‌ فَساد نمی‌گردند؛ و تمام‌ مراتبِ پیروزی‌ و سعادت‌ در پایان‌ کار، انحصاراً برای‌ مردمان‌ با تقوی‌ است‌.

گفتم‌: ای‌ أباعبدالله‌! به‌ من‌ سفارش‌ و توصیه‌ای‌ فرما!

گفت‌: من‌ تو را به‌ نُه‌ چیز وصیّت‌ و سفارش‌ می‌نمایم‌؛ زیرا که‌ آنها سفارش‌ و وصیّت‌ من‌ است‌ به‌ اراده‌ کنندگان‌ و پویندگان‌ راه‌ خداوند تعالی‌. و از خداوند مسألت‌ می‌نمایم‌ تا ترا در عمل‌ به‌ آنها توفیق‌ مرحمت‌ فرماید.

سه‌ تا از آن‌ نُه‌ امر دربارة‌ تربیت‌ و تأدیب‌ نفس‌ است‌، و سه‌ تا از آنها در بارة‌ حلم‌ و بردباری‌ است‌، و سه‌ تا از آنها دربارة‌ علم‌ و دانش‌ است‌.

پس‌ ای‌ عنوان‌ آنها را به‌ خاطرت‌ بسپار، و مبادا در عمل‌ به‌ آنها از تو سستی‌ و تکاهل‌ سر زند! عنوان‌ گفت‌: من‌ دلم‌ و اندیشه‌ام‌ را فارغ‌ و خالی‌ نمودم‌ تا آنچه‌ را که‌ حضرت‌ میفرماید بگیرم‌ و اخذ کنم‌ و بدان‌ عمل‌ نمایم‌.   پس‌ حضرت‌ فرمود:

>امّا آن‌ چیزهائی‌ که‌ راجع‌ به‌ تأدیب‌ نفس‌ است‌ آنکه‌:

1) مبادا چیزی‌ را بخوری‌ که‌ بدان‌ اشتها نداری‌، چرا که‌ در انسان‌ ایجاد حماقت‌ و نادانی‌ میکند؛

2) و چیزی‌ مخور مگر آنگاه‌ که‌ گرسنه‌ باشی‌؛ و چون‌ خواستی‌ چیزی‌ بخوری‌ از حلال‌ بخور و نام‌ خدا را ببر و به‌ خاطر آور حدیث‌ رسول‌ اکرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ را که‌ فرمود: هیچوقت‌ آدمی‌ ظرفی‌ را بدتر از شکمش‌ پر نکرده‌ است‌. بناءً علیهذا اگر بقدری‌ گرسنه‌ شد که‌ ناچار از تناول‌ غذا گردید،

3) پس‌ به‌ مقدار ثُلث‌ شکم‌ خود را برای‌ طعامش‌ بگذارد، و ثلث‌ آنرا برای‌ آبش‌، و ثلث‌ آنرا برای‌ نفَسش‌

>و امّا آن‌ سه‌ چیزی‌ که‌ راجع‌ به‌ بردباری‌ و صبر است‌:

1) پس‌ کسیکه‌ به‌ تو بگوید: اگر یک‌ کلمه‌ بگوئی‌ ده‌ تا می‌شنوی‌ به‌ او بگو: اگر ده‌ کلمه‌ بگوئی‌ یکی‌ هم‌ نمی‌شنوی‌!

2) و کسیکه‌ ترا شتم‌ و سبّ کند و ناسزا گوید، به‌ وی‌ بگو: اگر در آنچه‌ میگوئی‌ راست‌ میگوئی‌، من‌ از خدا میخواهم‌ تا از من‌ درگذرد؛ و اگر در آنچه‌ میگوئی‌ دروغ‌ میگوئی‌، پس‌ من‌ از خدا میخواهم‌ تا از تو درگذرد.

3) و اگر کسی‌ تو را بیم‌ دهد که‌ به‌ تو فحش‌ خواهم‌ داد و ناسزا خواهم‌ گفت‌، تو او را مژده‌ بده‌ که‌ من‌ دربارة‌ تو خیرخواه‌ می‌باشم‌ و مراعات‌ تو را می‌نمایم

>و امّا آن‌ سه‌ چیزی‌ که‌ راجع‌ به‌ علم‌ است‌:

1)پس‌، از علماء بپرس‌ آنچه‌ را که‌ نمیدانی‌؛

2) و مبادا چیزی‌ را از آنها بپرسی‌ تا ایشان‌ را به‌ لغزش‌ افکنی‌ و برای‌ آزمایش‌ و امتحان‌ بپرسی‌.

3) و مبادا که‌ از روی‌ رأی‌ خودت‌ به‌ کاری‌ دست‌ زنی‌؛ و در جمیع‌ اموری‌ که‌ راهی‌ به‌ احتیاط‌ و محافظت‌ از وقوع‌ در خلافِ امر داری‌ احتیاط‌ را پیشة‌ خود ساز. و از فتوی‌ دادن‌ بپرهیز همانطور که‌ از شیر درنده‌ فرار میکنی‌؛ و گردن‌ خود را جِسر و پل‌ عبور برای‌ مردم‌ قرار نده‌.

ای‌ پدر بنده‌ خدا (أبا عبدالله‌) دیگر برخیز از نزد من‌! چرا که‌ تحقیقاً برای‌ تو خیر خواهی‌ کردم‌؛ و ذِکر و وِرد مرا بر من‌ فاسد مکن‌، زیرا که‌ من‌ مردی‌ هستم‌ که‌ روی‌ گذشت‌ عمر و ساعات‌ زندگی‌ حساب‌ دارم‌، و نگرانم‌ از آنکه‌ مقداری‌ از آن‌ بیهوده‌ تلف‌ شود. و تمام‌ مراتب‌ سلام‌ و سلامت‌ خداوند برای‌ آن‌ کسی‌ باد که‌ از هدایت‌ پیروی‌ میکند، و متابعت‌ از پیمودن‌ طریق‌ مستقیم‌ می‌نماید

منبع : بحار الأنوار - العلامة المجلسی ج 1   ص 224



 نظر دهید »

حلول ماه مبارک رمضان

15 تیر 1392 توسط aran

کوله بارت بربند    
شاید این چند سحر فرصت آخر باشد  
که به مقصد برسیم
بشناسیم خدا
و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم 
می شود آسان رفت 
می شود کاری کرد که رضا باشد او 
ای سبکبال 
در این راه شگرف 
در دعای سحرت 
در مناجات خدایی شدنت 
هرگز از یاد مبر من جا مانده بسی محتاجم 

 نظر دهید »

داستان کوتاه

15 تیر 1392 توسط aran

علم یا عمل؟

 

روزی مردی داخل چاهی افتاد و بسیار دردش آمد

یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای

یک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت

یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد

یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند

یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت

یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد

یک  روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پیدا کند

یک تقویت کننده  فکراو را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است

یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی

سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بیرون آورد.

 1 نظر

پدر ، داستان کوتاه

15 تیر 1392 توسط aran

روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.

پدر جا خورده و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من. 

پدر بغض کرد ودوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من .

پدر ازجابلند شد چند قدم باناراحتی و اشک از پسرش دور شد و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت تو … 

پدر گفت چون من ناراحت شدم گفتی من قویترم ؟ 

پسر گفت نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم . . .

 نظر دهید »

خدا همین جاست ؛ نیازی به سفر نیست

31 اردیبهشت 1392 توسط aran

خدا همین جاست ؛ نیازی به سفر نیست

خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند …

خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کند

خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد

خدا در جمله ی ” عجب شانسی آوردم ” است

خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو . . .

خدایا دوستت دارم…

 نظر دهید »

سخن دل پیرامون(اعتکاف)

31 اردیبهشت 1392 توسط aran

 


 

اعتکاف همنشيني با قدسيان و فرشته خويان است.

 

اعتکاف سنت اسلام است، سنت اسلام ناب محمدي.

 

معتکف روزه اش، نمازش، حضورش در مسجد و ديگر اعمالش مايه تقرب است.

 

اعتکاف عهد مودّت و ميثاق مجدد با پروردگار است.

 

اعتکاف تمرين انقطاع از غير  اِلهي هَب لِي کَمالَ الاِنقِطاعَ اِلَيکَ

 

اعتکاف فرصتی برای پیرایش دل از زنگار گناه است.

 

اعتكاف ، همراه با مراعات آداب و شرايط آن، در حقيقت ورود به عرصه ي « جهاد اكبر » و مبارزه با نفس است.

 

متن اعتکاف را سکوت و صوم و بيداري و خلوت و ذکر و راز و نياز مداوم، تشکيل مي دهد.

 

اعتکاف در حقيقت، در خانه ولايت وقوف پيدا کردن و در خانه دل و نهانخانه با حق، سخن گفتن و از غير، لب فرو بستن و به خدا پيوستن است.

 

اعتکاف، پشت پا زدن به تعلقات نفس است. معتکف مي کوشد تا از فرش زمين نفس، به عرش آسمان دل، پرواز کند و در آشيانه دوست، منزل گزيند.

 

اعتکاف، عاشقان را به طواف حرم امن الهي يعني دل مي برد “القلب حرم الله” و نفس را با اسم “حافظ حق” نگهبان دل قرار مي دهد “وَ لا تُسکِنْ حَرَمَ الله غَيرَ الله”

 

 اعتکاف انسان در پيشگاه حق را زمان خاص و وقت خاص نيست؛ زيرا که عارف را حضور دائم يابد که حضور دايمش، اعتکاف اوست و انقطاع الي الله به طور مداوم، زبان حال و قال اوست؛ اين اعتکاف چند روز در مسجد جامع هر شهري، ظل و آيت و علامتي از براي آن اعتکاف حقيقي انسان است؛ تا کدامين صاحبدلي بدين بارگاه قدس الهي بار يابد.

 

 معتکفان دائمي را که زبان “هو، هو” دارند، از آن عالم، خبري است و آن را که خبر شد، خبري باز نيامد. چه اينکه حقايق ملکوتي خوش نشين اند و تا قلب را آرام و دل را خالي از غير نبينند فرو نمي آيند و از عالم بالا تنزل نمي کنند.

 

معتکف شدن در مسجدي براي چند روزي براي همگان ميسر است؛ ولي معتکف در خانه حق شدن و دل را به صاحبدل دادن و استقامت در طي مسير داشتن کاري است بس دشوار. راه دشوار است و تن از کار ترسان است ياران دل خريدار است کاين ره، راه جانان است، ياران

 

 اعتکاف به دفتر دل رسيدن و طلسم را گشودن و از اسرار غيب آگاه شدن و به قيام قيامت جان رسيدن است. اعتکاف به حساب خود رسيدن است قبل از آنکه به حسابش برسند “حاسَبُوا قَبلَ اَن تُحاسَبُوا".

 

 اعتکاف صاحبدل، رحلِ اقامت افکندن و وصف دل را تا قيامت جان شنيدن است و در دل شب نيز از نواي سينه و ناي گلو، هاي و هوي برآوردن است.

 

 اعتکاف، روزه گرفتن، سکوت کردن و از غير و نامحرم دور شدن و از معاشرت پرهيز کردن و از حرف و کلام غير، تبري جستن و با همنوعان خويش که همدل اند، انس داشتن و از لذايذ مادي، دوري گزيدن و از زندان نفس آزاد شدن و با غسل و نيت، جان را تطهير کردن و با عمل ام داوود، دستور العمل از کاملان گرفتن است. خود را يافتن و دل بدان کامل واصل سپردن و در نهايت، قرآني شدن است؛ که “لا يمَسُّهُ اِلّا المُطَهّرونَ؛ جز پاکان نبايد آن را مس کنند.”

 

 براي نيل به هدف بزرگ تزکيه و تهذيب نفس و سر و سلوک، آدمي را اعتکاف بايد؛ اعتکاف در محيطي خلوت و ملکوتي، به دور از هياهوي زندگي؛ اعتکاف در حقيقت راز و نياز با خالق و فارغ از خويشتن شدن و توجهي خاص به مبدأ آفرينش و مرکز قدرت و عزت و سعادت يافتن

 

ماه رجب ارزشمند است، ماه سلوک و زدودن زنگارهاي شيطاني از آيينه دل است؛ ماه ولايت و برافروختن چراغ معرفت در شبستان وجود است؛ ماه رجب گاهِ اعتکاف است.

 

 

 نظر دهید »

داستانهای خواندنی زیبا و عبرت انگیز حتما بخوانید :

31 اردیبهشت 1392 توسط aran

فداکاری مادر کلاغ ها:

زمستانی سرد بود و کلاغ غذایی نداشت تا جوجه‌هایش را سیر کند؛ گوشت بدنش را می‌کند و می‌داد به جوجه‌ها تا بخورند.
زمستان تمام شد و کلاغ مرد! اما جوجه‌ها نجات پیدا کردند و گفتند:
«آخی خوب شد راحت شدیم از غذای تکراری…

دو برادر مهربان:
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:‌
درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت :‌ درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگرمساوی است. تا آن که در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.

دعا کن گندمت آرد شود:
زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.
زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت سنگ بشود».
آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.»

انسان خسیس با خوک چه تشابهی دارد:
مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.
اما در مورد من چی؟…
من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که “هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم”

تعریف جدیدی از عقل:
حکیمی در گذرگاه خود مردی را دید که در کنار جوی آب روی زمین دراز کشیده و سر را در جوی خوابانده و مشغول نوشیدن آب است.
حکیم گفت: «ای برادر، با این ترتیب آب خوردن عقل کم می شود.»
آن مرد پرسید: «عقل چیست؟»
حکیم که چنین دید گفت: «عقل یعنی ادامه بده تا سیراب شوی.»

مادر و تولد پسر:
ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد.
پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت : ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی
فقط خواستم بگویم تولدت مبارک.
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد.
صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت… ولی مادر دیگر در این دنیا نبود…

 

 نظر دهید »

چه داستان زیبایی

09 اسفند 1391 توسط aran

  دو مرد كه هر دو به شدت بيمار بودند در يك اتاق دو تخته در بيمارستان بستري بودند يكي در اين سوي اتاق و ديگري در آن سو يكي از آنها اجازه داشت كه روزي يك ساعت بعد از ظهرها روي تخت به حالت نشسته در آيد تا به تخليه مايعي از ريه هايش كمك شود . تخت او در كنار تنها پنجره اتاق قرار داشت مرد ديگر بايد در تمام اوقات به حالت خوابيده به پشت قرار مي داشت .

 دو مرد هر روز ساعتها با همديگر صحبت مي كردند آنها درباره همسر، ‌خانواده،‌ خانه،‌ كار، ‌دوران خدمت سربازي و مسافرت هايشان هم صحبت مي كردند هر روز بعد از ظهر هنگامي كه مردي كه تختش كنار پنجره بود مي توانست روي تخت بنشيند، چيزهايي كه بيرون از پنجره مي ديد را براي هم اتاقيش تعريف مي كرد. آن مرد ديگر هر روز را تنها به عشق آن يك ساعت و شنيدن حرفهاي دوستش از جرياناتي كه بيرون پنجره مي گذشت سپري ميكرد پنجره اتاق مشرف به يك پارك با درياچه اي زيبا بود مرغابي ها  قوها در آب بازي مي كردند بچه ها روي درياچه قايق سواري مي كردند عشاق جوان در كنار گل هاي رنگارنگ كنار درياچه قدم مي زدند و با هم نجوا مي كرد،‌ منظره ساختمان هاي بلند شهر هم از دور پيدا بود . هنگامي كه مردي كه كنار پنجره بود تمام اين اتفاقات را با جزئيات تعريف مي كرد هم اتاقيش چشمانش را مي بست و آن مناظر را پيش خود مجسم مي كرد يك روز بعد از ظهر مردي كه كنار پنجره بود براي هم اتاقيش تعريف كرد كه يك ويولن زن در پارك نشسته و به زيبايي ساز ميزند . مرد ديگري با وجودي كه نتوانست صداي ويولن را بشنود؛ اما مي توانست آن منظره را پيش چشمش مجسم كند روزها و هفته ها و ماهها گذشتند. يك روز صبح وقتي پرستار براي دادن داروها وارد اتاق شد با جسم بيجان مردي كه كنار پنجره بود مواجه شد او در خواب به آرامي در گذشته بود پرستار بسيار ناراحت شد و فورا همكارانش را صدا كرد تا جنازه را از اتاق بيرون بردند پس از آنكه كارهاي مربوط به بيرون بردن آن مرد انجام شد، ‌مرد ديگر از پرستار در خواست كرد كه اگر امكان دارد او را به تختي كه كنار پنجره قرار دارد منتقل كنند . پرستار با خوشرويي پذيرفت و پس از جابجا كردن آن مرد از اتاق بيرون رفت . مرد با وجود درد زياد به آهستگي تنه اش را روي آرنجش بلند كرد تا نخستين نگاه را به دنياي واقعي بيرون از پنجره بياندازد؛ اما چيزي كه ديد تنها يك ديوار ساده بود .

 مرد پرستار را صدا كرد و از او پرسيد چه چيزي باعث شده است كه هم اتاقي مرحومش چنان تصاوير زيبايي را از دنياي بيرون پنجره براي او تعريف كند . پرستار گفت كه آن مرد نابينا بوده و حتي نمي توانسته آن ديوار را هم ببيند پرستار گفت كه شايد او فقط مي خواسته شما را دلگرم و اميدوار نگاه دارد .

 صرف نظر از شرايطي كه خودمان در آن بسر مي بريم شادي فوق العاده اي در شاد كردن ديگران وجود دارد

 هنگامي كه غم و اندوهمان را با ديگري قسمت مي كنيم نصف مي شود ؛ اما هنگامي كه شاديمان  را با ديگري به اشتراك مي گذاريم دو برابر مي گردد .  

 

 نظر دهید »

پسر عزیزم

06 اسفند 1391 توسط aran

پسر عزيزم:

روزي كه تو مرا در دوران پيري ببيني، سعي كن صبور باشي و مرا درك كني ….

اگر من در هنگام خوردن غذا خود را كثيف مي كنم، اگر نميتوانم خودم لباسهايم را بپوشم، صبور باش.

و زماني را به خاطر بياور كه من ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همين موارد به تو كردم.

اگر در هنگام صحبت با تو، مطلبي را هزار بار تكرار مي كنم، حرفم را قطع نكن و به من گوش بده.

هنگامي كه تو خردسال بودي، من يك داستان را هزار بار براي تو مي خواندم تا تو به خواب بري.

هنگامي كه مايل به حمام رفتن نيستم، مرا خجالت نده و به من غر نزن.

زماني را به خاطر بياور كه من براي به حمام بردن تو به هزار كلك و ترفند متوسل مي شدم.

هنگامي كه ضعف مرا در استفاده از تكنولوژي جديد مي بيني، به من فرصت فراگيري آن را بده و با لبخند تمسخرآميز به من نگاه نكن …

من به تو چيزهاي زيادي آموختم… چگونه بخوري، چگونه لباس بپوشي … و چگونه با زندگي مواجه شوي

هنگامي كه در زمان صحبت، موضوع بحث را از ياد مي برم، به من فرصت كافي بده كه به ياد بياورم در چه مورد بحث ميكرديم و اگر نتوانستم به ياد بياورم، از من عصباني نشو.

مطمئن باش كه آنچه براي من مهم است با تو بودن و با تو سخن گفتن است نه موضوع بحث!

اگر مايل به غذا خوردن نبودم، مرا مجبور نكن. به خوبي مي دانم كه چه وقت بايد غذا بخورم .

هنگامي كه پاهاي خسته ام به من اجازه راه رفتن نمي دهند ….

دستانت را به من بده … همانگونه كه در كودكي اولين گامهايت را به كمك من برداشتي

و اگر روزي به تو گفتم كه نمي خواهم بيش از اين زنده باشم و دوست دارم بميرم … عصباني نشو. روزي خواهي فهميد كه من چه مي گويم.

تو نبايد از اينكه مرا در كنار خود مي بيني احساس غم، خشم و ناراحتي كني. تو بايد در كنار من باشي و مرا درك كني و مرا ياري دهي، همانگونه كه من تو را ياري كردم كه زندگي ات را آغاز كني

مرا ياري كن در راه رفتن. مرا با عشق و صبوري ياري ده كه راه زندگي ام را به پايان ببرم.

من نيز پاداش تو را با لبخندي و عشقي كه همواره به تو داشته ام خواهم داد.

دوستت دارم پسرم.

                                           پدر تو

 

 نظر دهید »

آیا شیطان وجود دارد ؟

05 اسفند 1391 توسط aran

آیا شیطان وجود دارد ؟

یک روز یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت که شاگردانش را به مباحثه دعوت کند.

 آیا خدا هر چی را که وجود دارد آفریده است ؟

 یک دانشجو با جسارت  پاسخ داد : بله

 استاد پرسید : هر چیزی ؟

دانشجو : هر چیزی

 استاد گفت: با این وصف خدا شیطان را نیز آفریده است چون شیطان وجود دارد

 دانشجو حرفی برای گفتن نداشت و ساکت ماند

  معلم خوشحال بود از این بابت که یکبار دیگر ثابت کرد ؛ ایمان یک افسانه است . ناگهان دانشجویی دستش را بلند کرد و گفت : استاد میتونم از شما سوالی بپرسم ؟

 استاد جواب داد : بله

 آیا سرما وجود دارد ؟

استاد جواب داد البته : آیا شما تاکنون احساس سرما نکرده اید ؟

 دانشجو گفت : استاد در واقع سرما وجود ندارد بر اساس مطالعات فیزیک سرما  نتیجه عدم حضور گرماست .

 یک جسم موقعی می تواند مورد بررسی قرار بگیرد که انرژی داشته باشد و منتقل کند .

 بدون گرما اجسام بی حرکت هستند و عاجز از واکنش ولی سرماوجود ندارد ما کلمه سرما را برای تشریح عدم وجود گرما استفاده می کنیم

 دانشجو ادامه داد : و سیاهی ؟ استاد پاسخ داد : اون وجود دارد

 باز هم اشتباه کردید استاد ، سیاهی نتیجه عدم وجود نور است .

 شما می توانید نور و براقیت را مشاهده کنید ولی سیاهی را نه منشور نیکولز تنوع رنگهای مختلف را نشان می دهد که در آن نور براساس طول موجش تجزیه می شود .

سیاهی لغتی است که ما ساخته ایم برای شرح عدم حضور نور و بالاخره شیطان آیا وجود دارد ؟

 خدا شیطان را خلق نکرده است شیطان عدم حضور خدا در قلوب مردم است اون نتیجه عدم حضور عشق ، انسانیت و ایمان است عشق و ایمان شبیه گرما و نور هستند اونها وجود دارند ، عدم حضور آنها منجر به شیطان می شود .

 الان وقتش بود که استاد ساکت بماند

 اسم دانشجو بود : آلبرت انیشتین  

 1 نظر

استاد فلسفه

29 بهمن 1391 توسط aran

 

 

روزی استاد فلسفه وارد کلاس شد و به دانشجویان گفت امروز میخواهم امتحان بگیرم ، سپس یک صندلی وسط کلاس گذاشت و گفت ثابت کنید صندلی وجود ندارد ؟ همه بچه ها شروع به نوشتن کردند فقط یکی از بچه ها به سرعت برگه اش را داد و از کلاس بیرون رفت همه بچه ها با تعجب به او نگاه کردند جلسه بعد استاد برگه ها را تصحیح کرده سر کلاس آورد تنها دانشجویی که 20 گرفته بود همان دانشجو بود وقتی برگه اش را دیدند داخل برگه نوشته بود کدام صندلی ؟!

 

 

 1 نظر

بهار،فصل زندگي

25 اسفند 1390 توسط aran
ميخوانمت از پشت درب هاي بسته در انتهايي ترين فصل آفرينش

تا كي در سكوت مي ماني اي روياي رحماني تر از باران ؟

من در ميهماني سبز واژه ها تو را شنيدم و زير باران صدايت كردم

و تو در نگاهي ژرف با لهجه شيرين ياسمن ها جوابم دادي

اي نوبهار من … بر پيكره يخ زده دشت بتاب و روح مرده اش را عطر آگين كن

شكوفه هايت بوي سرسبزي باغ ميدهند و بلبلانت آواي سرمستي سر داده اند

باران را صدا كن تا بر طراوتت شكوهي ديگر بيفزايد

اي زيباترين فصل خدا

سرودن آغاز كن و مرا تا انبوه ابرهاي بهاري به همراه مرغان مهاجر پرواز بده

غنچه هاي نو شكفته ات رنگ زندگي دارند و چشمه هاي جوشانت بوي خوش تازگي ميدهند

ولي …
ولي هنوز شاپرك ها بغض خسته شان را ميخورند و ياس ها، پاي كبودي چشمشان را پنهان ميكنند

و هنوز فصل زمين كامل نشده و هنوز منتظر است و انتظار فصل ديگري است .

مرا تا ظهور بهاري اش همراه باش و براي لحظه لحظه بودنش دعا كن… كه بدون او بهاري نشايد !
 3 نظر

ادبی

16 بهمن 1390 توسط aran

خدا: بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است.
بنده: خدايا !خسته ام!نمي توانم.
خدا: بنده ي من، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدايا !خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم.
خدا: بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان
بنده: خدايا سه رکعت زياد است
خدا: بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدايا !امروز خيلي خسته ام!آيا راه ديگري ندارد؟
خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله
بنده: خدايا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!
خدا: بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تيمم کن و بگو يا الله
بنده: خدايا هوا سرد است!نمي توانم دستانم را از زير پتو در بياورم
خدا: بنده ي من در دلت بگو يا الله ما نماز شب برايت حساب مي کنيم
بنده اعتنايي نمي کند و مي خوابد
خدا:ملائکه ي من! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابيده است چيزي  به اذان صبح نمانده، او را بيدار کنيد دلم برايش تنگ شده است امشب با من  حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بيدار کرديم ،اما باز خوابيد
خدا: ملائکه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بيدار نمي شود!
خدا: اذان صبح را مي گويند هنگام طلوع آفتاب است اي بنده ي من بيدار شو
نماز صبحت قضا مي شود خورشيد از مشرق سر بر مي آورد
ملائکه:خداوندا نمي خواهي با او قهر کني؟
خدا: او جز من کسي را ندارد…شايد توبه کرد…
بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری

 نظر دهید »

جستجو

موضوعات

  • همه
  • مشاور شما
  • خبر ما
  • دست نوشته
  • مناسبت ها
  • معرفی پایان نامه و مقالات
  • ادبی
  • علمی
  • اهلبیت
  • معرفی کتاب و نرم افزار
  • پند عارفان
  • اخلاقی
  • احکام
  • پزشکی
  • تفسیر قران
  • مسابقه
  • برداشت آزاد

نمایش بازدیدکنندگان

آمارگیر وبلاگ

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

کاربران تصادفی

آمار

  • امروز: 11
  • دیروز: 16
  • 7 روز قبل: 194
  • 1 ماه قبل: 776
  • کل بازدیدها: 127627
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس