ترس از خدای انتقام گیرنده!
گفتهاند آن دنیا که بشود خدا از ذرة المثقالی چشم پوشی نمیکند. مو را از ماست بیرون میکشد و حواسش به همه چیز هست. همیشه از روز حساب ترسیدیم. از پرونده اعمالمان واهمه داشتیم. و در پس ذهن اغلب ما، خدایی انتقام کشنده نشسته است که مامورانی ریزپرداز دارد تا ذره ذره اعمال ما ثبت و ضبط کند و روز حساب به حسابمان برسد.
اغلبمان همیشه از این خدا ترسیدیم. چنین خدایی ترس هم دارد. گاهی هم گناهانی کردیم اما از طرفی هم خود را به گونهای در رخ دادن گناه بیتقصیر دانستیم. یا لااقل در بخشی از حادثه رخ داده مقصر بودیم و در بخش دیگر نه. گاهی آدم در شرایطی قرار میگیرد که ناگزیر از انجام برخی کارها و پذیرفتن اتفاقات است. گاهی با تمام اشرافی که به موضوع داریم و گناه بودنش و بر انگیخته شدن غضب خداوند باز راهی را میرویم که نباید؛ راه سنگلاخ است. پیچش زیاد دارد و آسایش کم. اگر برویم ممکن است پایمان گیر میکند به سنگلاخ و خار و خاشاک. ممکن است تاب نیاوریم و طاقتمان طاق شود. حتی خطر پرت شدن از دره وجود دارد و هلاک شدن. اما میرویم چون راه دیگری روی به رویمان نیست. به اجبار افتادهایم توی این مسیر. یا از ندانستن است که میانه راه خود را در جادهای سنگلاخ مشرف به دره دیدیم. راه گم کردهایم یا سواد خواندن تابلو نداشتیم.
راه برفی و سرد است. اگر بریم ممکن است سردمان شود. پوستمان از سرما بسوزد. دست و پایمان بیحس شود و شاید برای همیشه یخ بستیم. اما باز راهی نبوده در کنارش که به این یخبندان وارد نشویم. راه سبز و معتدل. گرم و دلپذیر و امن پیش، رو نیست.
حالا روز حساب است وما با دست و پای زخمی و یخ بسته از گناه، ایستادهایم تا حساب پس بدهیم. خدا هم ذره ذره اعمال را بیرون کشیده. حواسش هست چقدر گناه کردهایم. اما خدای حسابگر چون حواسش به همه چیز هست، به اندازه وسع و طاقت و امکانات و شرایطی که در آن به سر بردیم و گناه را مرتکب شدیم مواخذهمان میکند. حواسش هست چقدر دست خودمان بوده که آن گناه را مرتکب شدیم و چقدر به خاطر عوامل بیرونی.
شاید اصلا روز حساب مرهم گذاشت به دست و پای زخمی برخی بندهها. و با لبخندش گرما میدهد به دل بنده بیتقصیر در گناه. اصلا میبینی دستهای یخ بسته و بیحس بنده را میگیرد توی دستهاش و آب گرم میریزد رویش تا از این بیحسی بیرون بیاید. خدا حسابگر مطلق است…