با کاروان حسین .روز نهم
سلام بر تو اي ابا عبدالله الحسين و
بر کساني که تو را ياري کردند و خونشان را در رکابت بر زمين ريختند
پنج شنبه نهم حرم الحرام سال 61 هجري قمري 1. در روز نهم محرم (تاسوعاي حسيني) شمر بن ذي الجوشن با نامه اي
كه از عبيداللّه داشت از “نُخيله” ـ كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود ـ با شتاب بيرون آمد و پيش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم
وارد كربلا شد و نامه عبيداللّه را براي عمر بن سعد قرائت كرد. ابن سعد به شمر گفت: واي بر تو! خدا خانه ات را خراب
كند، چه پيام زشت و ننگيني براي من آورده اي. به خدا قسم! تو عبيداللّه را از قبول آنچه من براي او نوشته بودم بازداشتي و
كار را خراب كردي[1] 2..شمر كه با قصد جنگ وارد كربلا شده بود، از عبيداللّه بن زياد امان نامه اي براي خواهرزادگان
خود و از جمله حضرت عباس عليه السلام گرفته بود كه در اين روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه كرد و ايشان
نپذيرفت. شمر نزديك خيام امام حسين عليه السلام آمد و عباس، عبداللّه ، جعفر و عثمان (فرزندان امام علي عليه السلام كه
مادرشان ام البنين عليها السلام بود) را طلبيد. آنها بيرون آمدند، شمر گفت: از عبيداللّه برايتان امان گرفته ام. آنها همگي
گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟![2] 3.در اين روز
اعلان جنگ شد كه حضرت عباس (ع) امام (ع) را باخبر كرد. امام حسين عليه السلام فرمود: اي عباس! جانم فداي تو باد،
بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس كه چه قصدي دارند؟ حضرت عباس عليه السلام رفت و خبر آورد كه اينان مي
گويند: يا حكم امير را بپذيريد يا آماده جنگ شويد. امام حسين عليه السلام به عباس فرمودند: اگر مي تواني آنها را متقاعد
كن كه جنگ را تا فردا به تأخير بيندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداي خود راز و نياز كنيم و به درگاهش نماز
بگذاريم. خداي متعال مي داند كه من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم[3] حضرت عباس عليه السلام نزد
سپاهيان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با اين درخواست ترديد داشت، سرانجام از
لشكريان خود پرسيد كه چه بايد كرد؟ “عمرو بن حجاج” گفت: سبحان اللّه ! اگر اهل ديلم و كفار از تو چنين تقاضايي مي
كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كني. عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس عليه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا
مهلت مي دهيم، اگر تسليم شديد شما را به عبيداللّه مي سپاريم وگرنه دست از شما برنخواهيم داشت[4]
منابع: 1. ارشاد،شیخ مفید ، ج2، ص89
2. انساب الاشراف، ج3، ص184.
3. الملهوف، ص38.
4. ارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص91. ——————— التماس دعا
با کاروان حسین.روز هشتم
پروردگارا مرا بواسطه حسين (ع) در دو عالم آبرومند گردان
چهار شنبه هشتم محرم الحرام سال 61 هجري قمري 1."خوارزمي” در مقتل الحسين و “خياباني” در وقايع الايام نوشته اند
كه در روز هشتم محرم امام حسين (ع) و اصحابش از تشنگي سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراين امام (ع)كلنگي
برداشت و در پشت خيمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمين را كَند، آبي گوارا بيرون آمد و همه نوشيدند و مشكها
را پر كردند، سپس آن آب ناپديد شد و ديگر نشاني از آن ديده نشد. هنگامي كه خبر اين ماجرا به عبيداللّه بن زياد رسيد، پيكي
نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسيده است كه حسين چاه مي كَند و آب بدست مي آورد. به محض اينكه اين نامه به
تو رسيد، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسين (ع)و يارانش سخت بگير. عمر بن سعد
دستور وي را عمل نمود 2.در اين روز “يزيد بن حصين همداني” از امام (ع) اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو
كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: اي مرد همداني! چه چيز تو
را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نيستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان مي پنداري پس چرا بر عترت
پيامبر شوريده و تصميم به كشتن آنها گرفته اي و آب فرات را كه حتي حيوانات اين وادي از آن مي نوشند از آنان مضايقه
مي كني؟ عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت: اي همداني! من مي دانم كه آزار دادن به اين خاندان حرام است، من در
لحظات حسّاسي قرار گرفته ام و نمي دانم بايد چه كنم؛ آيا حكومت ري را رها كنم، حكومتي كه در اشتياقش مي سوزم؟ و يا
دستانم به خون حسين آلوده گردد، در حالي كه مي دانم كيفر اين كار، آتش است؟ اي مرد همداني! حكومت ري به منزله نور
چشمان من است و من در خود نمي بينم كه بتوانم از آن گذشت كنم. يزيد بن حصين همداني بازگشت و ماجرا را به عرض
امام (ع)رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ري به قتل برساند3. امام عليه السلام
مردي از ياران خود بنام “عمرو بن قرظة” را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم
ملاقاتي داشته باشند. شب هنگام امام حسين (ع) با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام
حسين (ع) به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود “عباس” و فرزندش “علي اكبر” را نزد خود نگاه
داشت. عمر بن سعد نيز فرزندش “حفص” و غلامش را نگه داشت و بقيه را مرخص كرد. در اين ملاقات عمر بن سعد هر
بار در برابر سؤال امام (ع)كه فرمود: آيا مي خواهي با من مقاتله كني؟ عذري آورد. يك بار گفت: مي ترسم خانه ام را
خراب كنند! امام عليه السلام فرمود: من خانه ات را مي سازم. ابن سعد گفت: مي ترسم اموال و املاكم را بگيرند! فرمود:
من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالي كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده ام از
خشم ابن زياد بيمناكم و مي ترسم آنها را از دم شمشير بگذراند. حضرت هنگامي كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم
خود باز نمي گردد، از جاي برخاست در حالي كه مي فرمود: تو را چه مي شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگيرد و تو را
در قيامت نيامرزد. به خدا سوگند! من مي دانم كه از گندم عراق نخواهي خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس
است 4. پس از اين ماجرا، عمر بن سعد نامه اي به عبيداللّه نوشت و ضمن آن پيشنهاد كرد كه حسين (ع) را رها كنند؛
چرا كه خودش گفته است كه يا به حجاز برمي گردم يا به مملكت ديگري مي روم. عبيداللّه در حضور ياران خود نامه ابن
سعد را خواند، “شمر بن ذي الجوشن” سخت برآشفت و نگذاشت عبيداللّه با پيشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.
با کاروان حسین.روز هفتم
يا حسين (ع) پدر و مادرم (عزيزترين عزيزانم) به فدايت
زيارت عاشوراي معروفه سه شنبه هفتم حرم الحرام سال 61 هجري قمري 1.در روز هفتم محرم عبيد اللّه بن زياد ضمن
نامهاي به عمر بن سعد از وي خواست تا با سپاهيان خود بين امام حسين و ياران، و آب فرات فاصله ايجاد كرده و اجازه
نوشيدن آب به آنها ندهد. ( انساب الاشراف، ج3، ص180.) عمر بن سعد نيز بدون فاصله “عمرو بن حجاج” را با 500
سوار در كنار شريعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسي امام حسين عليهالسلام و يارانش به آب شدند. 2. در اين روز مردي
به نام “عبداللّه بن حصين ازدي” ـ كه از قبيله “بجيله” بود ـ فرياد برآورد: اي حسين! اين آب را ديگر بسان رنگ آسماني
نخواهي ديد! به خدا سوگند كه قطرهاي از آن را نخواهي آشاميد، تا از عطش جان دهي! امام عليهالسلام فرمودند: خدايا! او
را از تشنگي بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده. حميد بن مسلم ميگويد: به خدا سوگند كه پس از اين گفتگو
به ديدار او رفتم در حالي كه بيمار بود، قسم به آن خدايي كه جز او پروردگاري نيست، ديدم كه عبداللّه بن حصين آنقدر آب
ميآشاميد تا شكمش بالا ميآمد و آن را بالا ميآورد و باز فرياد ميزد: العطش! باز آب ميخورد، ولي سيراب نميشد.
چنين بود تا به هلاكت رسيد. ( ارشاد شيخ مفيد، ج2، ص86.)
التماس دعا
با کاروان حسین .روز ششم
اى ابا عبد الله الحسين من به درگاه خدا تقرب مى جويم
و به درگاه رسولش و بحضرت امير المؤمنين و حضرت فاطمه و حضرت حسن و به حضرت تو قرب مى طلبم بواسطه محبت و دوستى تو
دوشنبه ششم محرم الحرام سال 61 هجري قمري 1. در اين روز عبيداللّه بن زياد نامهاي براي عمر بن سعد فرستاد كه:
من از نظر نيروي نظامي اعم از سواره و پياده تو را تجهيز كردهام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو
را براي من ميفرستند. 2. در اين روز “حبيب بن مظاهر اسدي” به امام حسين عليهالسلام عرض كرد: يابن رسول اللّه! در
اين نزديكي طائفهاي از بني اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهي من به نزد آنها بروم و آنها را به سوي شما دعوت نمايم.
امام عليهالسلام اجازه دادند و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترين ارمغان را برايتان
آوردهام، شما را به ياري پسر رسول خدا دعوت ميكنم، او ياراني دارد كه هر يك از آنها بهتر از هزار مرد جنگي است و
هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسليم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكري انبوه محاصره كرده است،
چون شما قوم و عشيره من هستيد، شما را به اين راه خير دعوت مينمايم… . در اين هنگام مردي از بنياسد كه او را
“عبداللّه بن بشير” ميناميدند برخاست و گفت: من اولين كسي هستم كه اين دعوت را اجابت ميكنم و سپس رجزي حماسي
خواند: قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا اَنِّي شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِي لَيثُ عَرِينٍ باسِلٌ “حقيقتا اين گروه آگاهند ـ
در هنگامي كه آماده پيكار شوند و هنگامي كه سواران از سنگيني و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمندهاي] شجاع، دلاور
و جنگاورم، گويا همانند شير بيشهام.” سپس مردان قبيله كه تعدادشان به 90 نفر ميرسيد برخاستند و براي ياري امام
حسين عليهالسلام حركت كردند. در اين ميان مردي مخفيانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردي بنام “ازْرَق” را با
400 سوار به سويشان فرستاد. آنان در ميان راه با يكديگر درگير شدند، در حالي كه فاصله چنداني با امام حسين
عليهالسلام نداشتند. هنگامي كه ياران بنياسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاريكي شب پراكنده شدند و به قبيله خود
بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد. حبيب بن مظاهر به خدمت امام عليهالسلام
آمد و جريان را بازگو كرد. امام عليهالسلام فرمودند: “لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ” (بحارالانوار، ج44، ص386.)
با کاروان حسین.روز پنجم
يا ابا عبد اللّه الحسين مصيبت تو بر ما و بر همه اهل اسلام و آسمان بزرگ و سهمگين است خدا لعنت كند
امّتى را كه بناى ستم و بيداد را بنيان نهادند
يکشنبه پنجم محرم الحرام سال 61 هجري قمري
1. در اين روز عبيداللّه بن زياد، شخصي بنام “شبث بن ربعي” را به همراه يك هزار نفر به طرف كربلا گسيل داد. ( عوالم
العلوم، ج17، ص237.) 2. عبيداللّه بن زياد در اين روز دستور داد تا شخصي بنام “زجر بن قيس” بر سر راه كربلا بايستد و
هر كسي را كه قصد ياري امام حسين عليهالسلام داشته و بخواهد به سپاه امام عليهالسلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان
اين مرد 500 نفر بودند. ( مقتل الحسين(مقرّم)، ص199.) 3. در اين روز با توجه به تمام محدوديتهايي كه براي نپيوستن
كسي به سپاه امام حسين عليهالسلام صورت گرفت، مردي به نام “عامر بن ابي سلامه” خود را به امام عليهالسلام رساند و
سرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسيد. شبث بن ربعي : او پيامبر را درك كرد، ولي مرتد شده و خود را به
عنوان مؤذّن فردي بنام “سجاح” كه ادعاي نبوّت كرده بود قرار داد و سپس به اسلام بازگشت و سرانجام در صفّين بر عليه
امام علي عليهالسلام جنگيد و در كربلا نيز از لشكريان يزيد بود.
التماس دعا
با کاروان حسین.روز چهارم
سلام بر تو اى حسين و
بر ارواح پاکي که به درگاهت فرود آمدند
سلام خدا براى هميشه،
تا هستيم و تا شب و روز باقى است
شنبه چهارم محرم الحرام سال 61 هجري قمري در روز چهارم محرم، عبيداللّه بن زياد مردم كوفه را در مسجد جمع كرد و سخنراني نمود و
ضمن آن مردم را براي شركت در جنگ با امام حسين عليهالسلام تشويق و ترغيب نمود و فتواي شريح قاضي را مبني بر مباح بودن خون امام
حسين عليه السلام خواند و دستور داد تا همه راه هاي ورودي و خروجي کوفه را ببندند. ( الوقايع و الحوادث، ج 2، ص 123) به دنبال آن
13 هزار نفر در قالب 4 گروه كه عبارت بودند از: 1. شمر بن ذي الجوشن با چهار هزار نفر 2. يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر 3.
حصين بن نمير با چهار هزار نفر 4. مضاير بن رهينه مازني با سه هزار نفر به سپاه عمر بن سعد پيوستند. بهم پيوستن نيروهاي فوق از
اين روز تا روز عاشورا بوده است.