دلم هنوز که هنوز است ،شاعرت می باشد
02 آبان 1393 توسط aran
سكوت،
حرف دلت نیست، خاطرت باشد چـرا، ضـمـیـر تـو بـر عـكس ظاهرت باشد؟ بـگـو بـگـو که بـدانـم، چـه
بـر تـو مى گذرد
مخواه ،چشم مـن ایـن گونه ناظرت باشد خموش، هـرچه بمـانى، لـبـت گمان نكنم بـه چـیـره دستى
چشمـان ماهرت باشد
چـگـونـه مـدعـى مـرگ نـفـرتـى، وقـتـى گـواه مـن نـگـه حـى و حـاظـرت بـاشد؟! پـرنـده اى که به
بـام تو انـس دارد و بـس
روا مـــدار که مـــرغ مــهــاجــرت بـــاشــد تو کعبه اى، حجرالاسود است قلب تو، آه دگــر چــه جــاى
تـمــناى زائـرت
بـاشـد؟! وفـا بـه عشق قدیمت دلـیـل شد که دلـم هـنوز هم که هـنوز است، شـاعـرت باش.