اگر رحم نکند مدعی ،خدا بکند.
خداوند، آگاه به احوال بندگان موسی بن عمران (س) در حالی که به کوه طور میرفت جوانی را دید که بسیار ناراحت است. به او گفت: چه شده است؟ گفت: به دختر عمهام علاقه دارم و میخواهم با او ازدواج بکنم ولی عمهام مانع میشود. از پروردگار بخواه که مشکلم حل بشود. به دیگری رسید، او هم خیلی گرفته بود. گفت: تو را چه شده است؟ گفت: نان ندارم که با زن و بچهام بخورم، از خدا بخواه که چیزی به ما بدهد. به سومی رسید و دید که از آن دو نفر قبلی ناراحتتر است. گفت: من یک پیراهن میخواهم که بپوشم، چون هیچ چیزی ندارم. موسی (س) به کوه طور رفت و درد اولی را به خداوند گفت. خطاب رسید که به او بگو: از عمر عمهات یک هفته بیشتر نمانده ومن ملک الموت را مامور کردم که او را ببرد، صبر کن و سپس به خواستگاری برو. به دومی هم بگو دری به روی تو باز کردم و پولی نصیب تو میشود و از مشکلات راحت میشوی. اما ای موسی به سومی سلام مرا برسان و به او بگو: قبل از تقسیم مقدرات، خواسته تمام بندگانم را دیدم و به هر یک به تناسب خواستهاش چیزهایی را دادم، اما تو را که نگاه کردم در علمم دیدم عشق مرا میخواهی و آن را به تو دادم و الان با وجود آن، چه چیز دیگری را طلب میکنی؟ چون این اتصال، نعمت بزرگی است و آن را با هیچ چیز دیگر نمیشود معامله کرد. تو با خدای خود انداز کار ودل خوش دار کـه رحـم اگر نکند مـدعی، خدا بکند.